دنیای بهاری



پنجشنبه نامزدی داداش کوچیکه بود آخرین عضو خانوادمون هم متاهل شد. با جشن و بزن و برقص و خوشحالی اون شب تموم شد. خانواده من همه بودیم، دایی بزرگه اومد، عمو بزرگم با زنعموم و عمو کوچیکه و عمه وسطی، همین مهمونای ما همین بودم، از طرف خانواده عروس هم 10-15 نفر بیشتر نبودن. کلا میشدیم 30-35 نفر، خونه بزرگ بود و در و پنجره ها باز بود. همسری قبل از مراسم با من صحبت کرده بود که میشه برای مراسم شال سرت نکنی!؟ من که خودم زیاد در قید حجاب مو نبودم بهش گفتم باید ببینم

60

دیشب خواب خالمو دیدم. خواب دیدم زنده شده. میگم: خاله چطور میشه؟ شما یکسال و چند روز پیش فوت کردی ما خاک کردیم شما رو هیچی حس نکردی؟ میخنده. مثل همیشه مشغول نخ و منجوق و کاردستیهاش بود. سالم و سرحالتر از پارسال بود، یکمم لاغرتر. میگفتم خاله وقتی زیر خاک بودی چطور نفس میکشیدی؟ میگفت من نمیدونم چه سوالا میپرسی، پارسال مرده بودم بعدش خدا گفت زنده شو منم زنده شدم اومدم بیرون. میگم خاله آخه چطوری اومدیی بیرون؟ میخنده.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Marshmallow IRAN PASSENGER|book hetel in Iran anytime anywhere Kayron danestanihai revanshenasi گمشده ای در خیال خام ماهی... نرم افزار معرفی کالا elbadaw بهترین اموزش های بیت کوین و در آمد از آن ثبت شرکت در کرج آموزش علمی ویدئو پروژکتور